x465
x465
اینقد حالم بد ِ کلی گریه کردم از اینکه چرا ی آدم اینقد پست میشه کلی خوبی کنی ُ تهش جواب همه ی خوبی هات رو با بدی و نفرت بده. مامانمم از سر شب پیله کرده که جریانت با جناب عشق شد شد نشد با یکی دیگه ازدواج میکنی میگه من اصلا نمیتونم روزی رو تصور کنم که تو رو تنها وسط خواهرای دشمنت بذارم و برم ( البته دور از جونش من پیش مرگش بشم ان شاالله ) منم هی بهش اطمینان میدم که مامان نگران نباش بعد از عید فطر حتما حتما ازدواج میکنم . بالاخره اینم مادر و دلش نمیخواد دخترش بیشتر از این قلبش از دست خواهرای که بدتر از دشمنن براش بیشتر از این شکسته شه .
روزی رو میبینم که از دیدن زندگی خوب و خوشبختیم در کنار جناب عشق حسرت میخورن اونقد که روزی هزار بار از حسودی حسرت کشیدن میمیرن ُ زنده میشن و این خودش ی عذاب ِ
.
.
خدایا بیشتر ازهمیشه هوای من ُ عشقم ُ داشته باش .